شاهکار باران

ساخت وبلاگ
رفتی آخر برگزیدی خاک راآخرین غمنامه ی غمناک رابرگزیدی مامن افلاک را بی تو دریای دلم طوفانی استشعر در حلقوم من زندانی استبی تو حال واژه ها بارانی است رفتی اما زنده ای در شعرهاای خدای واژه های پر بهاتا ابد باشی به قلب و یادها ! رفتی و خاموش ماندی از سخنرفتی و آسوده کردی جان و تنای فدای تو، همه احساس من ! بی تو دریای دلم طوفانی استشعر در حلقوم من زندانی استبی تو چشم واژه هم بارانی است زود پوشیدی تو تنپوش کفنحال اشعار مرا کردی دغنای فدای جان بیمار تو، من ♥ سرد و غمناک است اکنون حال شهرطعم تلخ روزهایی مثل زهرداد از این بی پیر بی بنیاد، دهر! حالیا آسوده سر کن خاک رابر بکش آنجا هوای پاک راتازه کن اندیشه و ادراک را... مريد استاد عشق مژده ژيان  ياد ونامت جاويدان باد جان جانانم♥  #مژده_ژیان پ.ن پيش از فوت  آن بزرگوار در سانه ها خوانده بودم كه ايشان  بيمارند و در بستر بيماري به سر مي برند ، اما بعد از فوت ايشان از زبان فرزندشان جناب "حسينكرمانشاهي" شنيدم كه پيش از فوت هيچ مشكلي از نظر سلامتي نداشتند جز  كهولت و  مشكل  طبيعي در شنوايي كه مقتضاي سن ايشان بوده و تا آخرين روزهاي  زنده بودنشان قلم در دست  بوده و  شعر مي سرودند. يادو نامشان  همواره جاويد  كه بزرگ مردي ارزشمند در  تاريخ ادبيات ايران بودند! شاهکار باران...ادامه مطلب
ما را در سایت شاهکار باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moeeinikermanshahi بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 19:18

.«ارزشِ زن».ای زن ز هم صدپاره کُن، آن بندها از دست و پادر کارگاهِ زندگی، تا پا به پا آیی مرا.در خِلقَتَت گیسو اگر، باید نهان از چَشمِ منعُریان چرا در زادنَت، شد زیورِ آن دوش ها.گر من نباید بِشنوم، روشن صدایِ دلکَشَتخلق از چه شد در آن گلو، در نُطفه بندی ها صدا.من از چه می باید نظر، بر غمزه هایَت نَفکَنممن در خطایِ دیدنم، یا شد ز خِلقَت آن خطا.در آفرینش ذرّه ها، هر یک به جا چرخان چو شدچَشم و زبان و گوشِ ما، در بندها باید چرا.از رویِ میزان خلق شد، این هیأتِ نسلِ بشراز ما چرا این چند و چون، در مرزبندی هایِ ما.این قصّه ی تخفیفِ زن، از سویِ مردِ نعره زنقانونِ بَدوی بود و شد، آمیزه با عصرِ فضا.ای جُمله ی آزادگان، با دست هایِ پُر تواناز حُکمِ ناموزونِتان، این بندیان باید رها.نیمی ز انسان زن شده، در خدمتِ زادن شدهتا رویِ دامن پَروَرَد، مانند نادر مرد را.در باورِ توحیدیان، در خالق است آن عقلِ کُلبیجا نداد اِذنِ نظر، مخلوقِ خود را چَشم ها.در من چه رخصت تا کُنم، در کارِ خِلقت چند و چونفانونِ انسانی چرا، بیرون ز قانونِ خُدا.در من چه برتر از زنی، کو مادر و من هم پدردر بهره هایِ زندگی، از ابتدا تا انتها.آن دَم که زآدابِ عرب، دختر به گوری رسم شددر کشورِ ایرانِ ما، آزرم دُختی پادشا.حُجب و حیا در خُلق و خو، باید که آید آبروپوشش نَیَرزَد ارزنی، در ذاتِ بی حُجب و حیا #سخنسالار_رحیم_معینی_کرمانشاهی شاهکار باران...ادامه مطلب
ما را در سایت شاهکار باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moeeinikermanshahi بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 19:18